روزی زنبوری از لانه اش جدا شد تا در جست و جوی مزرعه ای جدید برای گلها و درست کردن عسل بیاید پس روزها و شبها میچرخید و کلی صدمه دید و شکارچیها را دور زد تا توانست به مزرعه گلی برسد پس باغدار و گل کار هر دو به او گفتند بهتر نیست این همه راه پر خطر را نروی و دوستانت را مجبور نکنی بیایند و بروند و در خطر نیفتند گفت: چه کنم. به او گفتند برایت لانهای میسازیم از جنس نور و زیبا و بزرگ تا بروی و همه را با خود بیاوری تا در اینجا میان بستان ها و درختان میوه شهد شیرینی را گوارا برای خود همیشه داشته باشید زنبور خندید و گفت: اینکه من انجام میدهم نیکتر است تا اینکه شما میگویید زیرا شما میخواهید شهد پر تلاش خاندان را برای خود تعریف کنید در حالیکه ما میان کوهها و صخرهها زندگی میکنیم و از عسل خود به کسی نمیدهیم جز آنکه به زور از ما بگیرند و ما برای خود تلاش میکنیم نه برای دیگران.
باغبان و گلکار به او گفتند بودن شما یک ثمر دارد اینکه شما بخواهید یا نخواهید میتوانید ناقل جابجایی نیروی باروری باشید ولی دربارهی عسل به شما میگوییم که قطعا نه برای اجبار بلکه به میل خود بیش از همیشه تولید خواهید کرد زیرا برای یافتن شهد نیاز به تلاش زیاد ندارید شما میتوانید توسعه یافته زادو ولد کنید و کندوهای بیشتری داشته باشید قطعا به خودی خود آنقدر تولید شما اضافه میشود که بخواهید ما را از آن بهره مند کنید آن روز به شما میگوییم که عسلهایتان را ببرید به همان کسانی بدهید که در میان صخرهها می آمدند و به زور از شما عسل میدزدیدند زیرا آنان گرسنهتر از ما هستند چون ما جز عسل غذاهای دیگری هم داریم.
حال میخواهید به این زنبور کوچک کمک کنید؟
Written By Master Kamel
به این مطلب ستاره دهید و ۲ امتیاز دریافت کنید
زنبور کوچک بهشت را یافته، عالیه که همه را با خود به آنجا ببرد
مزرعه دار بفکر خودش هست تا زنبورها من فکر نمی کنم صداقت اینگونه باشه
چه بی صداقتی در کلام باغ دار وجود دارد؟