در سرزمینی دور کشاورزی بود که به زراعت گندم مشغول بود. او هر سال رزق زندگی از شالیزار و گندم زار خود به دست میآورد و سالی نیکو را پشت سر میگذاشت. یکی از این سالها که آسمان نخواست ببارد، خشکی آن سرزمین را فرا گرفت و مردم آن سرزمین دعاها کردند و فریاد ها زدند ولی آسمان خیس نشد.
پس آنان که میتوانستند مهاجرت کردند و به سرزمینهای دیگر پناه بردند و آنان که نمی توانستند ماندند. پس مرد کشاورز گفت: چگونه زندگی و حیات خود را ادامه دهم در حالی که فرزندان و همسرم گرسنه هستند؟ در این میان روزها به زمین خود میرفت و بیابانی بیش نمیدید و شبها به خانه باز می گشت. روزی از روزها مورچه ای را دید در زمین او سرگردان است، پس از روی بیکاری و کنجکاوی مورچه را تعقیب کرد و دید مورچه در میان خاکها بالا و پایین میرود تا اینکه شاخهای نازک و خشک را با خود همراه کرد و شروع به کشیدن آن کرد.
پس از مدتی توان او کم شد، پس بازگشت و تعدادی دوست همراه خود آورد و با آنها شاخه را حرکت داد. در این میان مرد تفکر کرد که این شاخه خشک به چه کار مورچه میآید و چرا اینها هنوز نمردهاند در حالی که زمین خشک و آسمان بخیل است، پس در جستجوی این راز برآمد تا اینکه مورچهها شاخه را به لانه کشیدند. در این میان مرد دهانه لانه مورچه را باز کرد و در این میان گندمهای بسیار دید که نزد مورچهها ذخیره است و مورچهها شاخههای خشک را به میان گندمها کشیدند و آب از میان این گندمها که باعث خرابی آنها میشد، جدا شده و به شاخههای خشک میرسید. شاخهها تازه شده و تمام این ماجرا، فکری به ذهن مرد کشاورز رساند و او نیز تصمیم گرفت که در بیابان کاری را صورت دهد.
پس از مورچه آموخت که هنوز حیات وجود دارد و همیشه راهی برای زنده ماندن وجود دارد اما یک نکته میماند، اینکه او دیگر دانهای نداشت که بخواهد آن را بکارد. پس به میان مورچهها رفت و از دانههای آنها برداشت ولی قابل کشت نبود، می دانید چرا؟
مورچهها با بزاق خود بر روی دانهها میپاشند و این امر باعث میشود که دانه گندم رشد نکند. اگر غیر از این باشد دانهها بجای غذای آنها ویرانگری به بار میآورد. پس مرد کمک خواست و راه آن را یافت. فکر کرد که چه کند؟ دانهها را بیرون آورد و آنها را با خاک آغشته کرد. در خاک خشک توانست بزاق گندم را بیرون بکشد، ولی برای رشد بیفایده بود. راه دیگری برایش باقی نماند، ناگهان فکری به خاطرش رسید. گندمها را بلعید و پس از مدتی که از دفع آن توسط خودش گذشت، آن اتفاق افتاد گندمها پاک و سالم شده بودند. میماند مشکل آب که باید حل میکرد، پس گندمها را به محیطی در داخل یک باغچهی کوچک کشاند و در کنار هر گندم، چوب خشک قرار داد. هر روز به مقدار بسیار کم از شاخه ی درخت، آب انتقال میداد که از راه این شاخه، آب به انتهای ریشه گندم میرسید و گندم رشد کرد و ثمر داد و اینگونه زمین خشک تبدیل به مزرعه کوچکی از گندم شد. خداوند بر این تفکر و این نگاه آفرین گفت و آسمان و زمین در اراده تو و اراده انسان قوی قرار گرفت و بارش آسمان و رفع تشنگی زمین، حال عشق انسان بود به انسانیت و اینگونه خداوند بخشندگی و مهربانی را به زمین عطا کرد. در این میان سهم مورچه چقدر است؟ سهم مرد چقدر و سهم خانواده مرد که او را تشویق به کار میکردند چقدر؟ و آنان که او را مسخره میکردند چه سهمی در موفقیت او و بارش باران داشتند؟ این را حکمتی است که خداوند میداند.
Written By Master Kamel
به این مطلب ستاره دهید و ۲ امتیاز دریافت کنید
به یقین حکمت خداوند بسیار است. داستانی بسیار عالی و قابل تأمل بود. سپاسگذارم
با سلام در این میان سهم مورچه که یاد داد برای این جهان فقط باید با تفکر درست و با عشق حرکت کرد زیاد بود حال استاد در این روزگار چگونه حرکت کرد و چگونه تفکر درست انجام داد تا عشق خدا به انسان ببارد ممنون
ابتدا خودتان برسید به عشق واقعی و تفکر درست آن موقع می توانید ان را به انسان ها دیگر هم ارائه بدید.
سلام و دورود
درک مرد از این که باید حرکت کند و حتما به نتیجه برسد ، ستودنی است .
درود بر شما دوست عزیز
مرد واقعا عاشقانه به این فکر بود که راه چاره ای پیدا کند .
پس حرکت کرد ونتیجه را یافت
چه اراده محکمی، آفرین
حکمت خداوند بر این قرار گرفت که عشق هر ناممکنی را ممکن سازد ،سپاس خداوند عشق و حکمت را که فرستاده ای عاشق دارد و جهانی نیازمند عشق
وقتی انسان اراده و حرکت میکند هر ناممکنی ممکن میشود
سپاس از حکایت زیبا
طبیعت چگونه به رشد انسان کمک میکند؟
اگر دقت کنید خیلی از چیزی هایی که بشر کشف کرده و در زندگی از آن استفاده می کند را از طبعیت گرفته است.
سلام و درود بر استاد عزیز با عشق میتوان به همه چیز رسید.
انسان قوی و شکست ناپذیر در بدترین شرایط بهترین نتیجه رو گرفت
حقا که حکمت خداوند زیاد است درود بر اراده وعشق مرد که ناامیدی در او اثر نکرد
انسانی که حرکت کند و دست روی دست به امید فرج نباشد هر ناممکنی را ممکن میکند
داستان بسیار زیبایی بود.آموختم که عشق و اراده دو فاکتور مهم برای خلق هر اثری توسط انسان خردمند خواهد بود.
اراده وحرکت انسان اگر بر مبنای عشق باشد نتیجه ای بزرگ نصیب او میشود
اینکه کشاورز نا امید نبود وبعد اینکه همیشه در حرکت بود اگر میخواست با مردم دیگر به جایی دیگه مهاجرت کند که موفق نبود این نترسیدن بود که در شهر خودش ماند و آباد کرد این یعنی امید داشتن به خالق عشق و هستی، اعتماد