حالا دیگر مسئله آماده سازی قبایل بود. مخصوصاً زنان و کودکان که در امنیت باشند و نترسند. همه به آسمان می نگریستند و می خواستند بدانند چه اتفاقی قرار است بیفتد و چه بلایی بر سرشان خواهد آمد. یکی از خردمندان گفت: تا وقوع حادثه زمان دارید به پایین صخره ها بروید و هر چی می توانید از شاخه و تنه های درخت بیاورید تا برای استحکام غارها از آن ها استفاده شود. و از هر قبیله تعدادی از جوانان داوطلب شدند و برای جمع آوری درخت رفتند. حالا تنها مشکل طلوع آفتاب بود. زمان طلوع فرا رسیده بود ولی آسمان همچنان تاریک بود. مثل اینکه خورشید نمی خواست طلوع کند و دیگر از ستارگان در آسمان خبری نبود. جوانان بازگشتند از درختان برای استحکام غارها استفاده کردند. کسانی هم که برای بازمانده ی قبیله هایشان رفته بودند بازگشتند. همه در بالای صخره ها ایستاده بودند که زمین شروع به لرزیدن کرد و پس از مدتی همه جا آرام شد. هیچ صدایی به گوش نمی رسید، نه پرنده ای و نه حیوانی. دیگر روز داشت به نیمه می رسید. ولی هنوز تاریکی حکمفرما بود و از خورشید خبری نبود. در این هنگام زلزله ای مهیب همه جا را شروع به لرزاندن کرد. سنگ های ریز از بالای صخره شروع به غلطیدن کردند. صاعقه و رعد بر زمین می کوبید و درختان سر به فلک کشیده آتش گرفتند. از هیچ کس هیچ کاری بر نمی آمد. جز آنکه کنار همدیگر باشند.
دست در دست همدیگر داشته باشند. و منتظر بمانند تا این لحظات دردناک پایان یابد. زلزله هر لحظه شدیدتر می شد و زمین شروع به شکافتن کرد. معلوم نبود قرار است چه اتفاقی بیفتد. ناگهان از دور صدای غرشی به گوش می رسید و غرش هر چه نزدیک تر شد صدایش مهیب تر می شد. سیلی عظیم، که هر چه در سر راه خود بود را از جا کند و با خود می برد. آنقدر سیل عظیم بود که شکاف های زمین از آب پر شده بود. انسان ها ترسیده بودند و تنها چیزی که آن ها را در این ترس ها کمی آرام می کرد دست هایی بود که با هم گره زده بودند. زلزله قطع شد ولی سیل عظیم هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد. و پس از گذشت زمان بسیار، خروش سیل آرام شد و از صدای غرش آن کاسته شد.
کودکان که بیش از دیگران ترسیده بودند دیگر فریاد نمی زدند و گروه گروه از درون غارها به بیرون سرک می کشیدند و زنان در دل آرزو می کردند این وحشت و ترس پایان یابد. تاریکی رو به پایان می رفت و سرخی خورشید از لا به لای تیرگی آسمان نمایان شد. قبایل با خوشحالی فریاد می زدند و دختر که حالا در میان قبایل مورد احترام بود با خوشحالی اشک می ریخت. مدت ها گذشت تا خورشید کاملا نور و گرمایش را بر روی زمین کامل پهن کند. و سیل خروشان در میان شکاف هایی که بر اثر زلزله ایجاد شده بود ناپدید شد. روزی عجیب ولی به یاد ماندنی همه جا پر از درختان شکسته شده و گل و لای بود.
خردمندی در آن میان گفت: آسمان ما را بخشید و زمین به ما رحم کرد چون در اتحاد بودیم. بزرگان قبایل یکدیگر را در آغوش گرفتند و بیش از همیشه حضور در کنار هم را درک کردند و در مقابل دختر همگان در بلندترین سطح صخره سجده کردندکه باعث شد قبایل از نابودی نجات یابند و چیزی که از آن همه درد در حادثه بزرگ باقی مانده بود تعداد بسیاری ماهی بود که توسط سیل در میان گل و لای باقی مانده بود. پس از آن، ماهیان غذای خود کردند تا مدتی که زمین برای زندگی مکان مناسبی شود و گل و لای خشک شود و از آن به بعد آن قبایل آن صخره ها را محل زندگی خود قرار دادند و با هم در اتحاد ماندند و برای هزاران سال انسان ها غارها را برای زندگی انتخاب کردند. دختر با شریک زندگی خود ازدواج کرد و برای خود در میان صخره ها خانه ای از سنگ ساختند. آنان داستان حادثه بزرگ را برای فرزندان خود تعریف کردند تا فرزندانشان بیاموزند عشق باعث نجاتشان شد و اتحاد باعث شد ترسهایشان از بین برود.
پایان داستان
Written by Master Kamel
قسمت های دیگر داستان
به این مطلب ستاره دهید و ۲ امتیاز دریافت کنید
با سلام وسپاس
با عشق نجات یافتند وبا اتحاد بر ترسهایشان غلبه کردند ممنون خیلی داستان آموزنده ای بود
عشق همه چیز است اتحاد ترس را ازبین میبرد
بسیار اموزنده بود .با عشق و اتحاد میشه بر ترس و سختی ها غلبه کرد
سپاس. داستان بسیار زیبایی بود. عشق و اتحاد بر ترسها غلبه می کند.
افراد با اتحاد توانستند بر ترسشان غلبه کننداز حادثه ای درد ناک نجات پیدا کنند
سلام و درود بر شما
سیل و زلزله و آشوبها و ناارامی ها در مغز ما انسانها نشان چه چیز است؟
ایا همه دردهای درونی و بیرونی در مغز اتفاق می افتد?
اتحاد در داستان مشخص بود بود اما در مغز چگونه است؟
ایا خانه ای که ساختند از عشق بود که درد در ان نفوذ نمی کرد؟
سپاس بخاطر داستان زیبایتان
سیل و زلزله و آشوبها و ناارامی ها آلودگی ها در مغز هستند.
همه چیز از مغز انسان نشات میگیرد.
در بصیرت ها استاد اتحاد در مغز را باز می کنند.
بله عشق که باشد دیگر دردی وجود ندارد.
سلام
داستان آموزنده ای بود و آنچه باعث می شود از این داستان ها درس بگیرم ، این است که از شما شناخت قضاوت و قضاوت نکردن را آموختم وگرنه مثل گذشته ام در درد و فراموشی و سردرگمی بودم ،
داستان آموزنده ایی بود قدرت اتحاد را نشان می دهد که چگونه جون انسان ها را نجات داد و عشق که واقعا همه چیز است.
سلام و درود بر استاد عزیز بسیار عالی و آموزنده بسیار عالی عشق همه چیز است ????
درود بر همه عزیزان هرچه امروزه انسانها تجربه میکنند ازتکبر، زیاده خواهی و عدم اتحاد است پس برماست که هرچه برای خود و عزیزانمان طلب میکنیم برای همه انسانها بخواهیم.
بسیار آموزنده بود با درستی که عشق زیباست واتحاد ترس رو از بین می برد کاش همه دنیا معنی اتحاد رو درک کنن
بسیار زیبا و آموزنده بود سپاس از استاد کامل عزیز بابت این داستان زیبا که این فقط یک داستان نیست یک سبک زندگی نوین است
بسیار عالی بود درود بر عشق و اتحاد اگر درک کنیم دیگر دردی نخواهیم داشت خیلییییییی قشنگ بود داستان آسمان.
در اتحاد همه یک تنیم، دعا می کنم همه ی جهانیان به درک اتحاد برسند.
باعشق و اتحاد همه کار میشه کرد واقعا
خیلی عالی بود
ممنون از استاد
اتحاد ترس را از بین برده بود واین کار عشق بود که دوست داشت همنوعش نجات یابد خودش را مسئول نجات دیگران میدانست
خیلی عالی بود مرسی امیدوارم همه در اتحادی بزرگ باشیم دست در دست هم ❤❤❤❤⚘⚘⚘⚘⚘
این داستان سریالی زیبا باعث شد تا کمی بهتر به مفهوم و معنای جمله ی : عشق همه چیز است و اتحاد ترس را از بین میبرد ، پی ببرم با سپاس و درود بسیار بر مستر کامل گرامی
چرا زمین و اسمان باید به بشر خشم بگیرند؟حتی اگر بشر در اشتباه محض باشد این اشتباه از روی آگاهی نیست
تمام اتفاقاتی که پیرامون انسان ها رخ می دهد ساخته ذهن انسان است و گرنه طبیعت هیچ مشکلی با انسان ندارد.
Written by Master Kamel
بله آسمان و زمین به خاطر دستهاي گره خورده در هم آنها را بخشید باشد که پند بگیریم و در همه حال دستهاي همدیگر را به گرمی بفشاریم که در اتحاد هيچي ترسی وجود ندارد
دراین داستان دختر نماد چه میباشد؟؟؟
سلام دوست گرامی
نماد عشق و حرکت
Written by Master Kamel
در اتحاد هیچ ترسی نیست و عشق که همه چیز است.و اگر در آن حادثه بین انسانها اتحاد نبود قطعا همه نابود میشدند.
هر کجا که ترس نباشد اتحاد جاریست و هر کجا که اتحاد جاری باشد عشق بر آن حاکم خواهد بود.سپاس داستان بسیار پر معنایی بود
عشق واتحاد
وقتی مادر اتحاد باشیم با تمام دردها میجنگیم وموفق میشوم
درود بر عشق بی قید شرط
درود بر استاد کامل عزیز
داستان بسیار زیبایی بود
???????
کار این دختر باعث نجات همه قبیله شد واگر به خودش ایمان نداشت واگر عشق درونش وجود نداشت نمیتوانست دیگران رو نجات دهد واین اتحاد و عشق باعث شد همه با عشق به هم در اتحاد زندگی کنند هر اتحادی ترس را از بین میبرد اراده واقعی این دختر این اتحاد وعشق را بوجود آورد
خیلی داستان زیبا و آموزنده وپر مفهومی بود
عالی